آیه 51 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ

[12–51] (مشاهده آیه در سوره)


<<50 آیه 51 سوره یوسف 52>>
سوره :سوره یوسف (12)
جزء :12
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.

[پادشاه به زنان] گفت: داستان شما هنگامی که یوسف را به کام جویی دعوت کردید چیست؟ [زنان] گفتند: پاک و منزّه است خدا! ما هیچ بدی در او سراغ نداریم. همسر عزیز گفت: اکنون حق [پس از پنهان ماندنش] به خوبی آشکار شد، من [بودم که] از او درخواست کام جویی کردم، یقیناً یوسف از راستگویان است.

[پادشاه‌] گفت: «وقتى از يوسف كام [مى‌]خواستيد چه منظور داشتيد؟» زنان گفتند: «منزه است خدا، ما گناهى بر او نمى‌دانيم،» همسر عزيز گفت: «اكنون حقيقت آشكار شد. من [بودم كه‌] از او كام خواستم، و بى‌شك او از راستگويان است.»

گفت: اى زنان، آنگاه كه خواستار تن يوسف مى‌بوديد، حكايت شما چه بود؟ گفتند: پناه بر خدا. او را هيچ گناهكار نمى‌دانيم. زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد. من در پى كامجويى از او مى‌بودم و او در زمره راستگويان است.

(پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: «به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است خدا، ما هیچ عیبی در او نیافتیم!» (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم؛ و او از راستگویان است!

ترجمه های انگلیسی(English translations)

The king said, ‘What was your business, women, when you solicited Joseph?’ They said, ‘Heaven be praised! We know of no evil in him.’ The prince’s wife said, ‘Now the truth has come to light! It was I who solicited him, and he is indeed telling the truth.’

He said: How was your affair when you sought Yusuf to yield himself (to you)? They said: Remote is Allah (from imperfection), we knew of no evil on his part. The chief's wife said: Now has the truth become established: I sought him to yield himself (to me), and he is most surely of the truthful ones.

He (the king) (then sent for those women and) said: What happened when ye asked an evil act of Joseph? They answered: Allah Blameless! We know no evil of him. Said the wife of the ruler: Now the truth is out. I asked of him an evil act, and he is surely of the truthful.

(The king) said (to the ladies): "What was your affair when ye did seek to seduce Joseph from his (true) self?" The ladies said: "Allah preserve us! no evil know we against him!" Said the 'Aziz's wife: "Now is the truth manifest (to all): it was I who sought to seduce him from his (true) self: He is indeed of those who are (ever) true (and virtuous).

معانی کلمات آیه

خطبكن: خطب بر وزن عقل: امر عظيم كه در آن تخاطب و گفتگو بسيار مى ‏شود. ما خَطْبُكُنَ‏ : كار شما چيست؟

حصحص: حَصْحَصَ الْحَقُ‏: حق آشكار شد . طبرسى از زجاج نقل كرده: آن از حصه است . يعنى حصه حق آشكار شد.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «51»

(پادشاه به زنان) گفت: وقتى از يوسف كام مى‌خواستيد چه منظور داشتيد؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هيچ بدى از او نمى‌دانيم. همسر عزيز گفت: اكنون حقيقت آشكار شد، من (بودم كه) از او كام خواستم و بى‌شك او از راستگويان است.

نکته ها

«خطب» دعوت شدن براى امر مهم را گويند. «خطيب» كسى است كه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مى‌كند. «حَصْحَصَ» از «حصّه» يعنى جدا شدن حقّ از باطل است. «1»

در اين ماجرا يكى از سنّت‌هاى الهى محقّق شده است، كه به خاطر تقواى الهى، گشايش ايجاد مى‌شود. «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» «2» هركس از خدا پروا كند، براى او راه خروج و گشايش قرار مى‌دهد و از جايى كه حسابش را نمى‌كند، به او روزى مى‌رساند.


«1». تفسير اطيب‌البيان.

«2». طلاق 2- 3.

جلد 4 - صفحه 223

پیام ها

1- گاهى كه گره كور مى‌شود، شخص اوّل كشور بايد خود پرونده را بررسى و دادگاه تشكيل دهد. «قالَ ما خَطْبُكُنَّ»

2- افراد متّهم را دعوت كنيد تا از خود دفاع كنند. «ما خَطْبُكُنَّ» حتّى زليخا نيز حضور داشت. «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ»

3- به دنبال تلخى‌ها شيرينى‌ها است. در برابر «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً»، «ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» آمده است.

4- زنان مصر نه تنها بر خطاكار نبودن يوسف اعتراف كردند، بلكه هر نوع بدى و انحرافى را از او نفى كردند. ( «مِنْ سُوءٍ» يعنى هيچ عيب و گناهى بر او نيست)*

5- حقّ براى هميشه، مخفى نمى‌ماند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»

6- روشن شدن برخى پرونده‌ها و حقايق نياز به زمان دارد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»*

7- وجدان‌ها، روزى بيدار شده واعتراف مى‌كنند. «أَنَا راوَدْتُهُ» چنانكه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مى‌كند. (همسر عزيز همين كه ديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.)

8- عزيز مصر خواست مراوده‌ى زليخا با يوسف عليه السلام مخفى بماند، ولى خداوند آن را بر همه‌ى عالميان و براى هميشه آشكار كرد تا پاكى يوسف اثبات گردد. قالَتِ‌ ... أَنَا راوَدْتُهُ*

9- آنگاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله‌ى نجات و رفع اتّهام مى‌شود. «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51)

چون رسول باز آمد و پيغام و فرمان يوسف را به ملك رسانيد، ملك امر نمود تا آن زنان را جمع و زليخا را نيز بياوردند پس از جهت تحقيق اين امر:

قالَ ما خَطْبُكُنَ‌: گفت بديشان چه بود حال و كار شما. إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ‌: وقتى كه طلب كرديد يوسف عليه السّلام را از نفس او، يعنى مقصد خود را از او مى‌خواستيد و مراوده مى‌نموديد. قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‌: ايشان در جواب گفتند: پاك و منزه است ذات الهى از آنكه عاجز باشد از آفريدن مردى پاكيزه مانند يوسف. اين تعجب است از قدرت سبحانى بر خلق عفيفى مانند يوسف.

ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ: ندانستيم بر يوسف هيچ بدى را از اندك و بسيار.

حاصل آنكه معاذ اللّه از اين امر، و ندانيم بر يوسف بدى و خيانتى و ابدا بجا نياورده آنچه نسبت بدو دهند و اعتراف نمودند به پاكدامنى يوسف و اينكه به ظلم محبوس شده. چون زليخا ديد جز راستى فايده‌اى ندارد، او نيز به پاكى و پاكدامنى يوسف اقرار كرد. قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ: گفت زليخا زن عزيز. الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُ‌: اكنون ثابت و مستقر و پيدا و هويدا گشت آنچه درست و راست است و مميز شد حق از باطل. أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ‌: من مراوده نمودم يوسف را از نفس او، و از او مراد خود خواستم. وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ‌: و بدرستى كه يوسف از راستگويان است.

اين اعتراف زليخا و شهادت او به صدق يوسف، هر آينه كذب قول او را ثابت كند در آنجا كه به عزيز گفت «ما جزاء من اراد باهلك سوء» و ايضا صدق يوسف را گواه است آنجا كه گفت «هى راودتنى عن نفسى» و در اين آيات بينات‌

جلد 6 - صفحه 235

دلائل محكمى است بر عصمت حضرت يوسف عليه السّلام و برائت ساحت او از بدى و فحشاء به شهادت مدعيان. و پس از كشف قضيه، ملك ريان پيغام داد براى يوسف كه زنان به گناه خود و پاكى شما اقرار نمودند، بيرون بيا تا به حضور تو ايشان را عقوبت كنم. يوسف عليه السّلام به رسول پيغام داد كه غرض من عقوبت ايشان نبود.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‌ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)

ترجمه‌

و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را پس چون آمد او را فرستاده پادشاه گفت برگرد بسوى خواجه خود پس بپرس از او چه بود حال آنزنانيكه بريدند دستهاى خودشان را همانا پروردگار من بمكر آنها دانا است‌

گفت چه بود كار شما وقتى كه مراوده نموديد براى كامجوئى از نفس يوسف گفتند حاشا للّه ندانستيم از قبل او هيچ بدى را گفت زن عزيز الآن آشكار شد حق، من مراوده نمودم با او براى كامجوئى از خودش و بدرستيكه او از راستگويان است‌

اين براى آن بود كه بداند آنكه من خيانت ننمودم با او در غيابش و آنكه خدا هدايت نميكند در مكر خيانت كنندگانرا

و تبرئه نميكنم نفس خود را همانا نفس بسيار امر كننده است ببدى مگر وقتى كه‌

جلد 3 صفحه 152

ترحم كند پروردگار من همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.

تفسير

پس از مراجعت ساقى از زندان بخدمت پادشاه و نقل او تعبير خواب را از قول حضرت يوسف عليه السّلام فرمان باحضار او صادر گرديد و چون مأمور شرفياب خدمت شد و امر پادشاه را ابلاغ نمود حضرت از بيرون آمدن از زندان ابا فرمود و دستور داد كه مراجعت نمايد نزد پادشاه و سؤال كند كه تقصير يوسف چه بوده كه او را حبس نمودند و خواهش كند كه زنان اعيانى را كه زليخا از آنها دعوت نموده بود براى رفع ملامت آنها و اثبات معذوريّت خود كه دستهاى خودشان را بجاى ترنج بريدند احضار كند و ماجرى را از آنها پرسش فرمايد تا برائت او ثابت شود و مبرّى از حبس بيرون آيد و با حال اتّهام در مجلس شاه حاضر نگردد و براى كرامت نفس و مراعات ادب در تقاضاى احضار اسمى از زليخا نبرد ولى خدا را بر مكر تمامى شاهد گرفت و آنكه اگر بخواهد ميتواند برائت ساحت او را آشكار فرمايد و چون پادشاه آنها را احضار و استيضاح فرمود همگى شهادت بر برائت ساحت حضرت يوسف عليه السّلام دادند و جمله حاش للّه را كه كلمه تنزيه است ادا نمودند يعنى منزّه است دامن او براى تقرب بخدا از معصيت يا منزه است خداوند از آنكه نتواند پاكدامنى مانند او خلق فرمايد و زليخا هم كه از حضّار مجلس بود ناچار اقرار بتقصير خود و اعتراف بصدق آنحضرت در نسبتى كه باو داده بود كرد چون در بدو امر هر يك نسبت مراوده و معاشقه را بديگرى داده بودند و بيان شد و چون فرستاده پادشاه براى رساندن بشارت اثبات پاكدامنى حضرت ثانيا شرفياب خدمت شد يوسف عليه السّلام باو فرمود اين تقاضاى من براى آن بود كه عزيز بداند من در غياب او خيانت بناموس او ننمودم و آنكه خدا بانجام نميرساند مكر خيانت كار انرا و هدايت نميكند آنها را بمقصود در طريقى كه بخدعه و مكر مى‌پيمايند آنرا و من نميگويم چنين شخصى هستم كه با وجود تمام مقدّمات براى ورود در اين امر قبيح خوددارى نمودم و تبرئه نميكنم نفس خود را چون نفس انسانى بالطبع مايل بشهوت و آمر بكار بد است مگر وقتى كه خداوند ترحم فرمايد و حفظ كند او را يا مگر نفسيكه خداوند رحمت فرموده بر او و معصوم نموده است آنرا از گناه و بنابراين احتمال كلمه ما در عاقل استعمال شده مثل فانكحوا ما طاب لكم من النساء و خداوند آمرزنده است بر ميل بمعصيت عقاب نميكند و مهربان است هر وقت‌

جلد 3 صفحه 153

و هر كس را بخواهد از ورود در معصيت نگهدارى خواهد فرمود و بعضى اين دو آيه را متمّم كلام زليخا دانسته‌اند و گفته‌اند او گفت اقرار من براى آنست كه يوسف بداند من تهمت نزدم باو در غيابش و ميدانم خيانت بد است و خدا خيانت كارانرا بمقصود نميرساند و خود را هم مبرّى از خيانت نميدانم چون در حضورش باو تهمت زدم و بيگناه بحبسش انداختم و اينها همه از وساوس نفس امّاره بسوء بود تا خداوند ترحم فرمود بر من و پشيمان شدم و اقرار بگناه نمودم و اميدوارم خداوند غفور رحيم از خطاى من بگذرد و مرا مشمول رحمت خود فرمايد و قمّى ره اشاره باين معنى فرموده و بيانات او ظاهرا مأخوذ از امام عليه السّلام است و بنظر حقير بعيد نيست اگر چه در نفحات اين معنى را بسيار بعيد شمرده است و انصاف آنستكه از جهاتى مناسبت اين دو آيه با آنكه كلام حضرت يوسف عليه السّلام باشد بيشتر است ولى ذكر كلام شخصى بعد از كلام شخص ديگرى بدون قرينه معيّنه هم خالى از بعد نيست اگر چه در كلام الهى نظائرى براى آن ذكر نموده و گفته‌اند قرينه موجود است و محتمل است هر دو معنى مراد باشد و هر دو نفر بآن دو مقاله تكلّم كرده باشند چنانچه در ذيل آيه و قالوا قلو بنا غلف در اوائل سوره بقره از تفسير امام عليه السّلام نظير آن نقل شد و اين در كلام الهى بعيد نيست و رافع بعد از معناى اوّل و مقرّب معناى دوم است ولى گويا كسى اين احتمال را ذكر نكرده است و ظاهرا اين پادشاه ملك اعظم مصر است كه عزيز و زير ماليّه و نائب السّلطنه و امير لشگر او بوده اگر چه از بعضى روايات و اقوال استفاده ميشود كه عزيز همان پادشاه مصر و شوهر زليخا بوده كه خواب ديد و منجرّ بنجات حضرت يوسف عليه السّلام از زندان شد ولى خلاف تحقيق و منقول از اكثر روات و مفسرين است و شايد وجه اشتباه اطلاق ملك باشد بر چنين فرمانفرمائى بعد از پادشاه در روايات و اطلاق عزيز بر پادشاه مصر در السنه و افواه و اين وجه جمع گردد بين اخبار و اقوال و اللّه اعلم ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ ما خَطبُكُن‌َّ إِذ راوَدتُن‌َّ يُوسُف‌َ عَن‌ نَفسِه‌ِ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ما عَلِمنا عَلَيه‌ِ مِن‌ سُوءٍ قالَت‌ِ امرَأَةُ العَزِيزِ الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن‌ نَفسِه‌ِ وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِين‌َ (51)

ملك‌ فرستاد نسوه‌ ‌که‌ قطعن‌ ايديهن‌ ‌را‌ حاضر كرد و ‌از‌ ‌آنها‌ پرسيد كار ‌شما‌ و شأن‌ ‌شما‌ چه‌ نحو بوده‌ زماني‌ ‌که‌ يوسف‌ ‌را‌ خواستيد ‌براي‌ ملاقات‌ ‌او‌ ‌که‌ اشاره‌ بمجلس‌ زليخا بوده‌ آيا يوسف‌ تمايل‌ داشته‌ ‌ يا ‌ ‌شما‌ ‌او‌ ‌را‌ ميخواستيد گفتند حاش‌ للّه‌ ‌ما هيچگونه‌ سويي‌ ‌از‌ يوسف‌ مشاهده‌ نكرديم‌ ‌گفت‌ زليخا زن‌ عزيز ‌که‌ الان‌ حق‌ واضح‌ و روشن‌ شد و ‌از‌ باطل‌ جدا شد ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ طالب‌ بودم‌ و دعوت‌ ميكردم‌ و ‌او‌ ‌از‌ راست‌ گويان‌ ‌بود‌.

جلد 11 - صفحه 211

‌قال‌ ملك‌ ‌پس‌ ‌از‌ اينكه‌ تمام‌ نسوه‌ ‌که‌ مورد دعوت‌ زليخا بودند حاضر كرد ‌با‌ حضور ‌خود‌ زليخا و عزيز و درباريان‌ دولتي‌ و رؤساء و امراء ‌که‌ زنها شهادت‌ دهند بآنچه‌ مشاهده‌ كرده‌اند.

ما خَطبُكُن‌َّ خطب‌ بمعني‌ شأن‌ و امري‌ ‌است‌ ‌که‌ دعوت‌ شده‌ايد ‌براي‌ ‌آن‌ چون‌ ‌آنها‌ ملامت‌ كردند زليخا ‌را‌ ‌آنها‌ ‌را‌ دعوت‌ كرد ‌براي‌ رفع‌ ملامت‌ ‌او‌، و وجه‌ اينكه‌ يوسف‌ ‌را‌ دعوت‌ بخود ميكرد و مخاطبه‌ يك‌ ديگر ‌را‌ ‌براي‌ امري‌ دعوت‌ ميكنند و خطيب‌ كسي‌ ‌را‌ گويند ‌که‌ دعوت‌ كند مردم‌ ‌را‌ بامري‌ ديني‌ ‌ يا ‌ دنيوي‌ و فصل‌ الخطاب‌ علم‌ بدعوت‌ بحق‌ ‌است‌ و تميز ‌بين‌ حق‌ و باطل‌ و ‌از‌ حضرت‌ رضا ‌عليه‌ السّلام‌ مروي‌ ‌است‌ فرمود

(اوتينا فصل‌ الخطاب‌ فهل‌ فصل‌ الخطاب‌ الّا معرفة الكتاب‌)

چون‌ ائمه‌ ‌عليهم‌ السّلام‌ مأمور بدعوت‌ جن‌ و انس‌ بودند عارف‌ بودند بزبان‌ جن‌ و انس‌ بلكه‌ بزبان‌ حيوانات‌ چون‌ ‌آنها‌ ‌هم‌ بسا حاجتي‌ داشتند ‌ يا ‌ مأموريتي‌ پيدا ميكردند مثل‌ هدهد سليمان‌ و ‌در‌ حق‌ داود ميفرمايد وَ آتَيناه‌ُ الحِكمَةَ وَ فَصل‌َ الخِطاب‌ِ ص‌ ‌آيه‌ 19، ‌که‌ تفسير كردند بتميز ‌در‌ گفتار ‌يعني‌ بيان‌ روش‌ بي‌اشتباه‌.

إِذ راوَدتُن‌َّ يُوسُف‌َ عَن‌ نَفسِه‌ِ چون‌ ‌از‌ علامات‌ و نشانه‌ها ‌في‌ الجمله‌ ‌براي‌ ملك‌ مكشوف‌ ‌شده‌ ‌بود‌ ‌که‌ زنها تعقيب‌ بيوسف‌ داشتند و ‌براي‌ ميل‌ عزيز و زليخا يوسف‌ ‌را‌ ‌در‌ حبس‌ بردند و ‌در‌ اينجا ميخواست‌ ‌بر‌ تمام‌ قضيه‌ روشن‌ شود ‌گفت‌ اذ راودتن‌ يوسف‌ ‌عن‌ نفسه‌ زنها ‌در‌ جواب‌ ملك‌ قُلن‌َ حاش‌َ لِلّه‌ِ ‌يعني‌ ابدا و هرگز ‌خدا‌ شاهد ‌است‌ و پناه‌ ميبريم‌ بخدا ‌که‌ ما عَلِمنا عَلَيه‌ِ مِن‌ سُوءٍ نفي‌ كليه‌ سوء دليل‌ ‌است‌ ‌بر‌ اينكه‌ ‌در‌ مجلسي‌ ‌که‌ ‌ما بوديم‌ و ‌او‌ ‌را‌ دعوت‌ كردند ‌حتي‌ نگاه‌ باحدي‌ ‌از‌ ‌ما نكرد و ‌با‌ كمال‌ حيا و عفّت‌ وارد مجلس‌ شد.

قالَت‌ِ امرَأَةُ العَزِيزِ زليخا الآن‌َ حَصحَص‌َ الحَق‌ُّ نصيب‌ حق‌ ‌از‌ نصيب‌

جلد 11 - صفحه 212

باطل‌ امتياز پيدا كرد و حصّه‌ حق‌ ‌از‌ حصّه‌ باطل‌ جدا شد حق‌ واضح‌ و روشن‌ شد أَنَا راوَدتُه‌ُ عَن‌ نَفسِه‌ِ ‌من‌ ‌او‌ ‌را‌ دعوت‌ ميكردم‌ و ميخواستم‌ وادار كنم‌ ‌او‌ ‌را‌ بنزديكي‌ بخود وَ إِنَّه‌ُ لَمِن‌َ الصّادِقِين‌َ ‌پس‌ ‌از‌ شهادت‌ نسوه‌ و اقرار زليخا ‌بر‌ تمام‌ حضار واضح‌ و روشن‌ شد ‌که‌ دامن‌ يوسف‌ پاك‌ بوده‌ و بي‌گناه‌ و تقصير ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ مدت‌ مديد ‌در‌ زندان‌ محبوس‌ كرده‌اند و ‌از‌ ‌اينکه‌ كاملا پشيمان‌ شدند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پیشنهاد یوسف را بیان داشت، این پیشنهاد که با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگی یوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانی که در این ماجرا شرکت داشتند فرستاد و آنها را احضار کرد، رو به سوی آنها کرد و «گفت: بگویید ببینم در آن هنگام که شما تقاضای کامجویی از یوسف کردید جریان کار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).

در اینجا وجدانهای خفته آنها یک مرتبه در برابر این سؤال بیدار شد و همگی متفقا به پاکی یوسف گواهی دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هیچ عیب

ج2، ص428

و گناهی در یوسف سراغ نداریم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).

همسر عزیز مصر که در اینجا حاضر بود احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگی وجدان را با شهادت قاطعش به پاکی یوسف و گنهکاری خویش جبران کند، بخصوص این که او بزرگواری بی‌نظیر یوسف را از پیامی که برای شاه فرستاده بود درک کرد چرا که در پیامش کمترین سخنی از وی به میان نیاورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.

یک مرتبه، گویی انفجاری در درونش رخ داد. قرآن می‌گوید: «همسر عزیز مصر فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کامجویی به او کردم او راستگو است» و من اگر سخنی در باره او گفته‌ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی

منابع